اهسته
و حالا
رد پای گمشده ام
در آستانه ی کودکی بهار
بامداد حضورت را ، پرسه می زند
گفتم :
نقطه ، سر خط
و صاعقه ، خطوط افکارم را دزدید .
کنار تو می ایستم
و تو آهسته
غبار پلک هایم را می ربایی
سبز می شوم
و دست های تو
آرامش دقایقم را سکوت می کند .