نجوای اهسته
در تاریکی جنگل در کنار کرم شب تاب قصه غصه هایم را گفتم
درخشش رو به تاریکی سپرد واهسته نجوا کرد
دلهای شکسته را با کور سویی نتوان امیدوار کرد
در زیر باران جسمم رابه شستشوی واداشتم
بلکه روحم لحظه ای ارام گیرد باران با تمامی صداقتش
اهسته نجواکردارامش روح زخم خورده کار من نیست