سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته

صفحه خانگی پارسی یار درباره

لبخند مهربانی

    نظر

ادمک برفی روبا هزار شوق تزیین کردم

به ذوق دیدار دوباره تنهاش گذاشتم

صبح که به سراغش رفتم

هیچ اثری از لوازمی که برای ساختنش

به کار برده بودم نبوددمغ شدم

به صورتش که نگاه کردم احساس کردم

بهم لبخند میزنه اطرافم رو که نگاه کردم

دیدم پسرکی رو که همیشه توی زباله ها

به دنبال چیزی میگرده لبخند بر لب

لبه کلاه وشال گردنی رو که به نظرم اشنا میومد

رو پاییینتر کشید

چند قدم انورتربچه ها رو دیدم که دارند با لبخند

با ذغال روی دیوار نقاشی میکنند

کمی اونورترخرگوشی رو دیدم که با لبخند

مشغول جویدن هویجی بود

در بالای سرم کلاغی با لبخند مشغول خوردن

دانه هایی بود که بجای تکمه های ادم برفی

گذاشته بودم

لبخندی به ادمک برفی زدم وگفتم برای مهربانی باید

از خویش گذشت