سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بیزارم

    نظر

بیــــــــزارم...

در سکوت رازی است

که در فریاد ناپیداست!!

سکوت می کنم نجوای شبانه را

در دلم فریاد می زنم

می جوشد عشق تو در درونم

وای که چقدر بیـــزارم

بیزارم از پنهان کردن عشقت در مقابلم

چقدر عاشقم

سکوت را می بوسم

سکوت گشته همدم شبانه ام


نیستی

    نظر

نیستی

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم .

 

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم.

 

وقتی که دیگرنمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

 

وقتی که او تمام کرد

من شروع کردم....

وقتی او تمام شد .... من آغاز شدم.

 

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است ....

مثل تنها مردن

:چقدر این روزا دلتنگِ وجودتم پدر


انتخاب

    نظر

بوسه ای بخشید و خوابم کرد و رفت 

با لب لعلش خرابم کرد و رفت

با نگاهش جسم و جانم را بسوخت

بعد هم عاشق خطابم کرد و رفت

رهزن دل بود چشم مست او

ز آتش عشقش کبابم کرد و رفت

اشک ریزان همچو شمعی تا سحر

سوختم چندانکه آبم کرد و رفت

عاقبت در جمع عاشقهای خویش

عارفانه انتخابم کرد  و رفت

دید رسوا گشته ام در محفلش

بی وفا آخر جوابم کرد و رفت

عشق من آمد ببالینم شبی

با نوای بوسه خوابم کرد و رفت .


دلتنگی

    نظر

کاش هفت ساله بودم

روی نیمکت چوبی می نشستم

مداد سوسماری در دست

باصدای تو دیکته می نوشتم

تو می گفتی بنویس دلتنگی

من آن را اشتباه می نگاشتم

اخمی بر چهره می نشاندی و من

به جبران

دلتنگی را هزار بار می نوشتم!


دلم میخواست

    نظر
 
 
 
دلم میخواست دنیا رنگ دیگر بود
خدا با بنده هایش مهربان تر بود
ازین بیچاره مردم یاد می فرمود

دلم میخواست دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم میخواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند

دلم میخواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه می کردند
در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمیماند
خدا زین تلخکامی های بی هنگام بس میکرد

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس میکرد
نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد
همین ده روز هستی را امان می داد
دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان میداد


مگو این ‌آرزو خام است
مگو روح بشر همواره سرگردان و ناکام است


اگر این کهکشان از هم نمی پاشد
وگر این آسمان در هم نمیریزد
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

خسته

    نظر

همیشه مضطرب ، اندوهگین و غرق تشویشم
نه از تو خسته ام ، نه از کسی ، من خسته از خویشم
کم آوردم ! عقب ماندم ، بیا فکری به حالم کن
اگر که مثل هر کس امتحانی هست در پیشم !
سوالات زیادی مانده در ذهنم ، که می بینی
تمام عمر خود را _ لاجرم _ سرگرم تفتیشم
به عصیان می کشد این بی خودی ،این خلسه،باور کن
از این رو در سماعی، فارغ از رقص دراویشم
درون پیله ام، فرصت بده ، پروانه خواهم شد
بیا بگذر از این سودای چندین تار ابریشم