من سکوتت را تماشا می کنم
قرار ما ترانه بود
قرار ما ترانه بود
به عشق جاودانه بود
به قلب پاک و سادهای
به اشک عاشقانه بود
قرار بر سکون بود
به گرمی درون بود
به عاشقانه پر زدن
به شهر بی نشون بود
قرار بر سکوت بود ؟
به اشک بی بهانه بود ؟
به شب هجوم گریقرار بر خطا نبود
روح گل را من نوازش می کنم
در پناه آتش چشمان تو
کلبه ام را من به آتش میکشم
در فراق لطف بی پایان تو
کودکی را من به خواهش میکشم
در صدای عاشق و شیدای تو
عشق را با خود به ساحل میبرم
ساحلی پر شور در چشمان تو
موج غم را از نگاهم میبرم
در میان لحظه ها و یاد تو
به کشتن صدا نبود
به ترک خانه و دیار
برای دلربا نبود
به عشق جاودانه بود
به قلب پاک و سادهای
به اشک عاشقانه بود
قرار بر سکون بود
به گرمی درون بود
به عاشقانه پر زدن
به شهر بی نشون بود
قرار بر سکوت بود ؟
به اشک بی بهانه بود ؟
به شب هجوم گریهها
به سردی نگاه بود ؟
قرار بر خطا نبود
به کشتن صدا نبود
به ترک خانه و دیار
برای دلربا نبود
در کنار جسم پر احساس تو
روح گل را من نوازش می کنمععع
در پناه آتش چشمان تو
کلبه ا میکشم
من سکوتت را تماشا می کنم
در کنار جسم پر احساس تو
روح گل را من نوازش می کنم
در پناه آتش چشمان تو
کلبه ام را من به آتش میکشم
در فراق لطف بی پایان تو
من سکوتت را تماشا می کنم
در کنار جسم پر احساس تو
روح گل را من نوازش می کنم
در پناه آتش چشمان تو
کلبه ام را من به آتش میکشم
در فراق لطف بی پایان تو
کودکی را من به خواهش م
یه زمانی دلم می خواست
می تونستم پازل زندگی رو خودم میچیدم .
می تونستم دنیا رو مثل خونه عروسکی خودم شکل بدم آدما رو با عشق کنار هم قرار بدم خونه ها رو با چراغهای رنگی زینت بدم لباسهای تمیزو زیبا تن همه کنم به همه غذا بدم .....
همه جا رو پر از شادی و مهر کنم .
صدای آدما رو بشنوم به آرزوهاشون برسونمشون و به جای گریه فقط صدای خنده بشنوم .
دلم می خواست
می تونستم به جای اینهمه غم فقط شادی توی دنیا بکارم .
به جای اینهمه جنگ و خشونت فقط بذر آرامش و صمیمیت بپاشم .
شاید اگر می تونستم به جای همه آدمها آرزو کنم آرزو می کردم زندگی برای همه زیبا بشه .
اگر خدا بودم
میخواستم
صدای تو بودم صدای قلب تو صدای خواهش تو .
آهنگ دلت رو با زیباترین نت می نواختم سازت کوک میشد و بار غمت رو به دوش می کشیدم .
و البته می خواستم
باورت کنم .
هر جمله که میگی رو مانند شعر دوران کودکی از بر کنم .
دستای سردت رو در دستام بگیرم و گرمای دنیا رو نثارت کنم .
می خواستم از چشمات جون بگیرم .
می خواستم همه چیز برات رنگ و بوی محبت بگیره .
می خواستم ......
روزی هزاران بار این آرزوها رو نوشتم .
بر روی شنهای کنار ساحل
بر روی کاغذ کهنه و رنگ پریده
بر روی قلبم
نوشتم و خط زدم گویی آرزوهای بزرگتری هم هست .
این کار هر روزم بود تا تو رفتی .
قدم قدم فاصله رو زیاد کردی .
به نظر من هر روز میتونه برای دلهای عاشق روز عشق باشه میشه توی هر روز زیبا عشق رو فریاد زد م
شتم به فردا فکر میکردم به اونائی که عاشق هستند . فردا رو چطور آغاز میکنند ؟ فردا براشون چه رنگی داره ؟ فردا چی میگن و چی می شنوند ؟
به اونائی فکر کردم که هیچ قلبی یادشون نمیکنه هیچ چشمی منتظرشون نیست چه دردناک توی این روز زیبا اونها باز هم تنها هستند .
دلم براشون سوخت براشون از ته دل دعا کردم براشون از خدا یک عشق پاک خواستم به خدا گفتم خدایا دل هیچ بنده ای رو بی یار نگذار همه اونها رو فردا خوشحال کن با نور عشق خودت و ......
همینطور که از خدا میخواستم به اونها هم توجه کنه یادم افتاد خودم هم مثل اونا تنهام و هر سال این روز فقط برام میاد و میره تو آیینه دیدم غبار تنهائی رو چهره من هم نشسته چشمام و بستم و ...............
از من گرفتی دلخوشی کودکانه اما صادقانه رو و به جای اون بهم تاریکی شبهای تب دار رو دادی .
حالا میدونم اگر خدا بودم
شاید دنیا سیاه تر میشد ، شاید در برابر دردها سکوت میکردم و شاید .................... یکشم
در صدای عاشق و شیدای تو
عشق را با خود به ساحل میبرم
ساحلی پر شور در چشمان تو
موج غم را از نگاهم میبرم
در میان لحظه ها و یاد تو
کودکی را من به خواهش میکشم
در صدای عاشق و شیدای تو
عشق را با خود به ساحل میبرم
ساحلی پر شور در چشمان تو
موج غم را از نگاهم میبرم
در میان لحظه ها و یاد تو
م را من به آتش
در فراق لطف بی پایان تو
کودکی را من به خواهش میکشم
در صدای عاشق و شیدای تو
عشق را با خود به ساحل میبرم
ساحلی پر شور در چشمان تو
موج غم را از نگاهم میبرم
در میان لحظه ها و یاد تو